هنگامي که به دنيا آمدم، قرعه سرنوشت نام آدم بر من نهاد!
گفتند بايد انسان بود،
پس هر چه گشتن از من و هيچ نيافتن!
گفتند که عشق رد پاي دردناک نگاهيست بر حجم يک قلب!
پس عاشق شدم،
و سوزاندن من از عشق و طعم تلخ و لزج بغضي فرو خورده از من!
و واژه غريب انتظار،
که انتظار است معناي قريب وفا!
وفا؟ وفا صريح ترين حس پروانه ايست نسبت به عکس يک شمع،
و تصوير سرد شمع و سوختن بال پروانه!
گفتند صدا کن او را تا اجابت کند شما را،
پس فرياد شدم، من صداي سکوتش را ميشنيدم!
و تجسم يک معبود، سر سپردن، پرستيدن، مثل حس در آغوش کشيدن باد، و يا افسانه همسفري در شهر تنهايي!
:: بازدید از این مطلب : 486
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24